18 اردیبهشت 1404
«پدرِ هزاران امید»
پدرم…
سالها گذشته، اما هنوز صدای گامهایت را در راهروهای ذهنم میشنوم. صدایی آرام، اما استوار. گویی همیشه میگفتی: «اگر مردم دردی دارند و ما توان کاستن از آن را داریم، دیگر چرا تأخیر؟»
یادت هست؟ روزی که از اولین دیدارم با بیماران تالاسمی ، دیالیزی ، هموفیلی و سرطان گفتم، نگاهت پر از تأمل شد. تو همیشه شنوندهی درد مردم بودی، نه برای شنیدن صرف، بلکه برای برخاستن، رفتن، ساختن. تو با شنیدن، عمل میکردی. با دیدن، راه میگشودی. آن روز، وقتی گفتم که چه فشارهایی بر این بیماران و خانوادههایشان وارد است، سکوت کردی… سکوتی که همیشه نشانهی فکر کردن و تصمیمسازی بود.
و بعد، در همان مراسم واوان، در کنار خانههایی که برای مردم ساخته بودی، پیشنهاد بنیاد را پذیرفتی… بیهیچ تردیدی. میدانستی این کار ادامه همان آرمانهاییست که یک عمر برایشان زیستی: مردم، کرامت، زندگی با عزت.
پدر جان…
بنیاد امور بیماریهای خاص، شاید به نام من گره خورده باشد، اما ریشهاش در باورهای توست. در نگرانیهایت برای مردمی که قدرت خرید دارو ندارند. در خشم نجیبانهات از دیدن رنج مادری که کودک تالاسمیاش را شب تا صبح در بیمارستان بغل گرفته. در لبخند رضایتی که وقتی از رایگان شدن دیالیز گفتی، بر لبانت نشست. آن روزها گذشت… اما نگاه تو، هنوز راهنمای من است.
گاهی شبها، وقتی همه خوابیدهاند، مینشینم کنار دفترهای خاطراتت. میخوانم که چگونه در میان هزاران بحران، باز هم به فکر سلامت مردم بودی. چه آنگاه که رئیسجمهور بودی، چه بعدتر که به تو میگفتند “پیرِ سیاست ایران”، و تو هنوز در اندیشه آسایش مردم بودی، بیوقفه.
پدر عزیزم…
در این راه، من هرگز تنها نبودم. حس میکردم، هر گام که برمیدارم، دستهای تو پشتم هستند. نه فقط چون پدرم بودی، بلکه چون پشتیبان ملتی بودی که درد را با پوست و استخوانت میشناختی. مردی بودی از مردم، برای مردم.
بنیاد، تنها یک نهاد خیریه نیست. اینجا، هر لبخند، هر نفس، هر پیوند، انعکاسی از باور توست. گاهی در چشمان مادرانی که فرزند بیمارانشان درمان شده، تصویر تو را میبینم. گاهی در آغوش پدری که بعد از عمل پیوند فرزندش، اشک شوق میریزد، رد دعای تو را میجویم.
پدر…
این روزها که نامت را کمتر در اخبار میشنوم، اما بیشتر در دل مردم مییابم، میفهمم که حضور تو، دیگر فقط فیزیکی نبود. تو فرهنگی را کاشتی: فرهنگ دغدغه، فرهنگ عمل، فرهنگ ایثار. و من خوش نوشتم که دختری از نسل آن اندیشهام.
همهی ما رفتنی هستیم، اما چیزی که از ما میماند، آن چیزیست که برای مردم کردهایم. تو رفتی، اما هنوز هزاران بیمار خاص، با نَفَسی که از درمان گرفتهاند، با قدمی که از حمایت برداشتهاند، با چشمی که از امید باز شده، نامت را زمزمه میکنند.
پدرم،
تو فقط پدر من نبودی. پدر هزاران امید بودی. و من، به رسم دخترانهای ساده اما عمیق، هر آنچه در این بنیاد انجام شده و میشود را به نام تو مینویسم. نه از سر نسبت، که از سر رسالت.
در دل این راه، یاد تو با من است…
و هر شب که چشمانم را میبندم، مطمئنم که تو هم با لبخند، در آنسوی آسمان، میگویی:
«ادامه بده… راه درست همین است.»
/انتهای پیام
بنیاد امور بیماریهای خاص
@cffsd